اینجا خانه ما| ماجراهای پخت کیک عصر جمعهعصر جمعه بود. باید بو و طعم وانیل و کاکائو و کیک خانگی، با هم ترکیب می شدند و تمام خانه را پر می کردند. چاره ای جز این نبود. حتی اگر شش چشم مدام زل بزند به دست های مادر و شصت انگشت بخواهد که ناخنک بزند به مایع در حال آماده شدن! باید این کار را می کردم. - گروه زندگی: این روایت جریان زندگی است، زندگی در خانه ما! سه جفت چشم که به عبارتی می شود شش عدد چشم تیله ای، نشسته بودند جلوی فر و زل زده بودند به کیکی که تازه رفته بود داخل فر و حداقل 45 دقیقه زمان لازم داشت تا از مایعی شل و کرمی رنگ به کیکی ترد و برشته و قهوه ای رنگ تبدیل شود. علی و سجاد قاعدتا می دانستند که چرا آنجا نشسته اند و دنبال چه هستند اما زهرا یک سال و چند ماهه از تهران گمان نکنم دلیل حضورش پای فر را فهمیده بود. احتمالا فقط فهمیده بود حضور برادرانش در آن ناحیه، حاکی از وقوع حادثه ای مهم در آن موضع است و برای عقب نیفتادن از قافله، باید جفت پا بچسبد به همان جا! خوشبختانه شیشه فر آنقدرها داغ نمی شود و نگران سوختن دست و دماغشان وقتی صورت را به شیشه می چسبانند تا شاهد تغییرات لحظه ای کیک در درون قالبش باشند، نیستم. نهایتا کف دست و بینی کوچکشان قدری گرم می شود و زود سر و دست شان را عقب می کشند؛ گرما در حدی نمی شود که بوی دماغ سوخته از آشپزخانه بلند شود! اما نگرانم که زهرا بی محا برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |